ني ني گولو

وسايل قند عسلم

  شهريور 1390 و من پنج ماه ونيمه   هميشه وقتي در مورد بارداري خيال پردازي ميكردم ؛خودمو يه زنه حامله خوشگل ميديدم     ( مثل عكسهاي بارداري مونيكا بلوچي! )هي هي ! شايدم دلم ميخواست اون شكلي بشم.     نشد كه بشه ولي خيلي بدم نشدما( اين نظر اطرافيانه )     باقي خيالپردازيهامو بگم:   نميدونم اين فكر از كجا نشعت گرفت ؛ از يه فيلم يا يه ماجرا . شروعشو يادم     نيست . دوست داشتم براي خريد ني ني برم دبي ! اين ماه يكي تو ذهنم گفت الان وقتشه ها زمان رفتنه .    تو يه اقدام ضربتي مامان و نغمه و آقاي همسري رو به خط كردم براي رف...
2 آبان 1390

دير نامه

خيلي وقته اينجا برات ننوشتم . انقدر لحظه هامو پر كردي كه احساس نياز به هيچ كس و هيچ   چيزي نميكنم .شدم يه آدم بي آرزو كه همه چيزم در بودنه تو معنا پيدا ميكنه .     همه زندگيم با وجودت تغيير پيدا كرده ‘ راه رفتنم ‘ غذا خوردنم ‘ حرف زدنم ‘ فرم بدنم‘ فكر   كردنم‘ خواب ديدنام ‘ استرسام و همه چيز و همه چيز .....     بعضي موقعها انقدر ازتو  با ديگران صحبت ميكنم كه از نگاهشون ميفهمم حوصلشون سر رفته   و تو دلشون ميگن بچه نديده !آخه نميدونن كه تو عزيز مني و داري تو دلم حسابي دلبري ميكني .     بابايي مهربونت او...
2 آبان 1390

زشت نامه

در آستانه 5 ماهگي هستم ( 20هفته) ؛ شيكمم اندازه يه توپ بسكتبال شده  هيكلم شبيه يه لوله ميمونه كه وسطش يه چيز گير كرده .   از عدد رو ترازو بدم مياد. توي عمرم انقده چاق نشده بودم . همسري خيلي از شيكم قولمبم خوشش مياد ؛ميگه تا حالا زن باردار كه شيكمش اين مدلي جلو اومده باشه نديده ( منم بهش ميگم : همچي ميگي اين مدليشو نديده بودي ؛ آدم فكر ميكنه يه عمردر مورد طرز جلواومدنه شيكم زناي حامله تحقيق ميكردي !!)  هر روز كه از شركت برميگرده اول كلي به شيكم من ميخنده و بعدشم تا شب پسرم –پسرم ميكنه. تو فاميل پر كرده بچه من آقازادست !! الان هر كي زنگ ميزنه ازم حال آقازاده ! رو ميپرسه ! .......از...
17 مرداد 1390

يه لبخند بزرگ

يه جايي ديگه رفتم براي سونوگرافي ؛ چون دكترم ميگفت دقت دستگاه سونوش براي هفته 15-16 كمه و نميتونه جنسيت ني ني رو تشخيص بده .   تو مطب با بي حوصلگي نشسته بودم و فرنچهاي ناخونامو نگاه ميكردم و فكر ميكردم ديگه چه بلايي سرشون بيارم .. واي چقدر شلوغ بود  ( كاشكي يه كتابي ؛ مجله ايي چيزي با خودم ميبردم )   شروع كردم به نگاه كردن مريضا .. تا حالا دقت نكرده بودم كه نگاههاي مردم بهم چقدر فرق كرده ..   بعضيها يه جوري به آدم ميخندن ؛با خندشون به آدم  اشاره ميكنن كه ميدونيما يه ني ني قورت دادي !   بعضيها هم كه با نگاهشون ميگن : تو ديگه مادر شدي ؛آدم باش و يكم اون روسريه ...
1 مرداد 1390

آزمايش NT بيمارستان پارس

  31 خرداد 90   ساعت 10:30 پارس بودم. يه ربع بعدش تو اتاق سونو بوديم .. يه آقايي سونو ميكرد كه مهربون بود . همسري هم با من تو اتاق سونو اومد. حدوده 7-8 دقبقه سونو كرد و اندازه بيني و طول قدشو گرفت... انداماشم يه نگاهي كرد و گفت همه چي نرماله. براي اندازه nt پشت گردنش بايد ني ني گولو ميچرخيد كه خواب تشريف داشت !! هر كاري كرديم نی نی گولوی خوابالوی ما بيدار نميشد و پوزيشنشو تغيير نميداد. دكتر گفت سرفه كن ، بشين پاشو ، بچرخ .......ولي ني ني گولو فقط يه لطفي كرد و دسته مباركشو اورد بالا !! خلاصه دكتره ما رو بيرون كرد و گفت برين چند دقيقه راه برين و دوباره بيايين شايد ني ني بيدار شه .. بعد از يه ربع...
4 تير 1390

روز پدر

26 خرداد90   بازم نميتونستم بيرون برم و براي همسري خريد كنم ...بخاطر همين از مژگان خواهش كردم كه از طرف   من براي آقاي پدر يه بلوز و شلوار مردونه بخره .   ناهيد اينا هم شب اومدن خونمون .. براي بابا هم يه دوربين خريديم...   كادوي همسري خيلي خوشگل شد...مخصوصا كه فكر ميكرد من چيزي براش نخريدم.. ذوق كرد..   پوشيد ؛ بهش خيلي ميومد..   روي كارت كادوم هم براش اينو نوشتم :    " تو را هنوز خوب نميشناسم ؛ اما مادر،   از صبر و مهربانيت ؛ خستگي و تلاشت ؛ نگاه پر از شور و شوقت ؛ بارها و بارها براي من قصه گفته.   پدرم ؛ با دعايت كمكم كن تا دوران دوري از تو را پشت سر بگ...
4 تير 1390

سونوي اورژانسي

24 خرداد 90   صبح با مامان و همسري رفتيم سونو ..   ديشبم دوباره يكم لك ديدم...   طبق معمول همسري صبح زود وقت گرفته بود و ما نفر اول بوديم. البته ساعت 11 رفتيم ولي تا   رسيديم رفتيم تو اتاق..   موقع سونو چشمامو محكم بسته بودم ... سفت سفت .. ميخواستم وقتي ميگه متاسفانه نی نی   تون .............. جيغ نزنم ...   تا دستگاه لزج سونو رو شيكمم گذاشت مثل برق گرفته ها مانيتور رو نگاه كردم...   جوجوي من كه حالا بزرگتر شده بود يه دستشو اورد بالا كه مثل علامت باي باي تكون داد...   از خوشي مردم..... قربونش برم... چقدر شيطون و سرحال بود .. يه لحظه آروم ننشست ..   ضرب...
4 تير 1390

يه اتفاق بد ديگه

  20 خرداد 90   آخر شب جمعه لكهاي قهوهايي ديدم... بازم ترسيدم..   آخه چرا ؟   با دكترم تماس گرفتيم ؛ گفت چون قهوه ايي هست زياد خطرناك نيست ولي با اين همه شياف و   استراحتي كه ميكني بعيد بود لك ببيني ..   گفت براي اطمينان بيشتر يه سونو حتما برم تا ببينم قلب ني ني ميزنه يا نه !!!   همه گفتن چيزي نيست ... يه روز گذشت لكه نبود... روز دوم بازم لكه بود .. دلم خيلي شور زد ..   چون هفته آينده هم ميخوام برم آزمايش NT رو بدم گفتم ديگه سونو نكنم ولي بايد برم. طاقت ندارم..   براي سه شنبه از دكتر خودم وقت گرفتم براي سونو ....   ني ني گولو جان مااااااادرت انقدر اذيتم ن...
4 تير 1390

سالگرد عقدمون

7 خرداد 90   منكه نميتونستم برم بيرون براش چيزي بخرم...صبح هم وقتي كلي واسه هم عشق در كرديم بهش   گفتم كه هيچ كدوممون براي هم كادو نخريم امسال .   خودمم با مامان تدارك يه كيك خوشمزه رو ديديم..( بيشترشو مامان كرد)   همسري اومد .. با يه سبد گل خوشگل و يه انگشتر ظريف و ناز ...   سوپرايز و خجالت زده شدم . آخه من چيزي نخريده بودم..خب فقط تونستم بوسش كنم.
4 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني گولو می باشد