بعد از 15 روز استراحت مطلق مطلق
4 خرداد90 صبح كله سحر بيدار شدم . هر چي زور زدم بخوابم فايده نداشت . چشمام ميسوخت . (نميدونم چرا ) همسري ساعت 9:30 دكتر رفت كه وقت بگيره تا من تو مطب معطل نشم . ساعت 11 رفتيم دكتر با مامان و آقاي پدر. رفتم رو تخت سونو گرافي ..به مانيتور نگاه نكردم..صداي دكتر اومد كه گفت بعله اينم از ني ني شما .. واااااااي ديدمش .. باور نميكردم اين همه بزرگ شده باشه ..دردام يهم خوب شدن .. الهي قربونش برم من ... مامان هم از ذوقش تند تند منو ماچ ميكرد ..قيافه همسري كه از مانيتور هم ديدني تر بود ..مخصوصا اون موقعي كه گفت جوونه هاي دست و پاشم در اومده .....
نویسنده :
مامان نگين
13:46