بتا
امروز صبح با دلشوره بيدار شدم ... الكيهااااااااا . حالا خودمم ميدونم چيزي
نيست ولي يه نيرويي بهم ميگفت :
گريه كنين مسلموناااا .....ملا ميگه ثوابه !
نزديكاي ظهر رفتم آزمايشگاه و آزمايش خون دادم . چرا انقدر زياد خون ميگيرن !
دلم ضعف رفت ..
گفتن جوابشو 6:30 عصر ميدن .
همسري 6 اومد خونه و گفت يكم خستم و خوابيد . بهم گفت چند دقيقه ديگه
بيدارم كن با هم بريم جواب آزمايش رو بگيريم و من يه كادوي خوجگل هم برات بگيرم ...
دلم نيومد بيدارش كنم ... مثله يه ني ني آروم خوابيده بود و ناز بالاشم لاي
پاهاش ..
يواشكي رفتم آزمايشگاه .. بارون مثله سيل ميباريد . از اون همه ترافيك گريم
گرفت ....
كم كم بارون قطع شد . دمه آزمايشگاه كه رسيدم آسمون صاف صاف بود .
اينو به فال نيك گرفتم و رفتم تو . جواب آزمايش رو كه دادن زودي پارش كردم و
عدد بتا رو ديدم ...
آخ جووووون عدد بتا بالارفته بود .. اون يه عالمه ...
از سوپروايزر سراغه يه دكتر رو گرفتم كه بتونه جواب سوالامو بده .
رفتم پيشه دكتر آزمايشگاه . برگه آزمايش رو كه ديد خندش گرفت. آخه از
هولم گوششو پاره كرده بودم ( اصلانبايدپارش ميكردم چون اون ورش باز بود ) ..
يه كوچولو خجالت كشيدم. پرسيدم چرا انقدر عدد بتا بالاست ؟ نكنه مشكل
داره؟ گفتش نه بالا نيست . خيلي هم نرماله . آخه تصاعدي بالا ميره ...
چند تا سوال ديگه هم پرسيدم ..خيلي شنگول بودم .
دلم ميخواست دكتره رو ماچ كنم و ازش تشكر كنم.
اينجاش جالبه :
تو راه برگشتن به همسري تلفن كردم . ميدونستم هنوز خوابه .. تلفن رفت رو
انسرينگ .. منم بلند بلند ميگفتم:
گوشي رو بردار- يه چيزي شده - حالم بد شده ... بعد از سه بار تلفن زدن
ديدم سراسيمه گوشي رو برداشت .
من از الكي بهش گفتم كه دكتره ميگه يه چيزه مشكوك و خطرناك تو من
هست و اصلا قضيه ني ني در كار نيست ..
احساس كردم آب يخ ريختن رو سرش ...آخيييي طفلكه من . گفت اشكال
نداره .نگران نباش . الان كجايي ؟ زود بيا بريم پيش يه متخصص ..
گفتم دكتره گفته اين بچتون خيلي شيطونه كه انقدر طبيعي داره رشد ميكنه
هاااااا.
متوجه نشد .. دوباره بهش گفتم...
سكوت كرد..
خنديدم .
فهميد .
گفت خيلي بدددددي . حالمو ناجور گرفتي . كجايي؟ الان ميام حسابتو
ميرسم ...............