ني ني گولو

ياد روزاي باروني

1390/8/30 0:21
نویسنده : مامان نگين
2,696 بازدید
اشتراک گذاری

هميشه صبحانه هاي بابا رو بيشتر از صبحانه هاي مامان دوست داشتم .

 صبحا كه براي مدرسه رفتن از خواب بيدار ميشدم ؛ اگه بابا برام صبحانه درست كرده بود

خوشحال و سرخوش بودم.

 بابا نيمرو و املتهاي خوشمزه و پر ملاتي درست ميكرد و روي بخاري ميزاشت تا گرم

بمونه كه وقتي بيدار ميشم بخورم . بوي كره و گوجه همه فضاي هال  رو ميگرفت ؛ لاي

سفره هم نون گرم بود .آخ كه چقدر هوس كردم .

 روزايي كه نوبت مامان  بود ؛ نون و پنيرهاي لقمه شده آماده با يه ليوان پر چايي شيرين

ميخوردم.

 نميدونم چرا در نظرم مامان زيادي لقمه ميگرفت ؛ آخه مگه من غول بودم . الان دلم همه

اون لقمه هاي ناكامي روميخواد پشت همون بخاري دور از چشم مامان قايمشون ميكردم .

 چشمام داره گرم ميشه ؛ حسابي غرق اونموقع هام . به همون يه ساعت قبل از صبحانه

ساعتها ميتونم فكر كنم .

 ياده سيبهاي سرخي مي افتم كه مامان يه جوري برام برششون ميزد و تو كيسه ميزاشت

كه انگار سيبه قاچ نخوره ؛ ولي همينكه بهشون دست ميزدم با يه فشار كوچيك برشها از

هم باز ميشدن و من راحت ميتونستم بخورمشون .

 اين ليوانهاي كشويي چقدر مزخرف بودن ؛ تا از آب پرشون ميكردم و نزديك لبم ميبردم ؛

آب خورده و نخورده ؛روي مقنعه و روپوشه مدرسم ميريخت .

ديگه يادم نمياد من اينجوري بودم يا همه .

 راستي چرا بيشتر وقتا جيبه مانتو مدرسم پر از ريزه هاي بيسكويت بود ؟

بارون داره مياد و چشماي من سنگين ؛ دارم فكر ميكنم زود بيدار شم مدرسم دير نشه .

 ااااااااااااا يه تكونايي روي پهلوم احساس ميكنم ؛ شايد مامانه كه داره بيدارم ميكنه .

امشب چقدر  زود صبح شد !

 تكونا محكمتر و دردناك شدن ؛ نه ........ مامان هيچ وقت دردم نمي اورد ..

 چشمامو باز ميكنم ...... هيچ چيز آشنايي از اون موقع نميبينم . دور و برم از اون

اتاق آشناي بچگي اثري نيست .

 دلم ميخواد مثله اونموقعها كه ميترسيدم يه ضرب مامان رو صدا كنم ...مااااااااامااااااااان

 با يه ضربه ديگه آه از گلوم بلند ميشه ...............

 اين ضربه هاي دردناك پسر عزيزم هست كه در نهمين ماه بارداريم ؛ محكم وپرقدرت شدن.

 يهو دلم گرفت ...... مامان – بابا من هنوز همون دختر كوچولوام .

 هنوز بوي كره نيمرو از مشامم بيرون نرفته .

 واقعا الان يه مادرم ؟؟؟؟؟

 بالشم از هجوم اشكام خيسه خيس شده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

يه دوست
2 آذر 90 0:57
سلام منم توي ماه نهم بارداريم هستم ولي دخترم اصلا بهم ضربه دردناك نميزنه ( تبليغ برا دختر نازم نگيري ها ) و من توي اين روزهاي آخر دلم هاي هاي گريه كردن ميخواد دلم ميخواد برم توي بغل مامان و بابام تا اگه ديگه نتونستم ببينمشون يه دل سير ديده باشمشون دوست دارم از همه حلاليت بطلبم و بعد برم رو تخت زايمان تا اگه برنگشتم ............ دلواپسيهاي كودكي...صبحانه هاي نيمه خورده...عروسكهاي پلاستيكي...صداي آژير....موشك...توپ....آوارگي.............. دلم بد جور گريه ميخواد
مامان محمد پارسا
2 آذر 90 17:16
سلام عزیزم وای اسم وبلاگ شما با اسم وبلاگ نی نی من تقریبا یکی هستش خوشحال می شم با هم تبادل لینک داشته باشیم
نرگس
4 آذر 90 10:39
منو بردی به دوران کودکی
Farnaz
7 آذر 90 15:51
چه زیبا بود نگین جان خیلی زیبا بود
عمه اریسا
8 آذر 90 15:06
اشکمو دراوردی اساسی ...خیلی باحال نوشتی ایشالا به سلامتی
نگين
8 آذر 90 15:44
ممنون از همتون ...
غزال
9 آذر 90 15:12
اخي........... نازي خاله جوووون الهي خيلي خوشگل نوشته بودي .... خاله منم از اون ليوانا بدم ميومد.... خيلي اينو خوندم ناراحت شدم!!!!
پری
10 آذر 90 21:57
عزیزم منم باردارم و همیشه فکر میکنم هنوز همون پری کوچولوام....ممنون از متن قشنگت.
آیدا
17 آذر 90 18:16
سلام نگین جان منم متنتو خوندم هر چند هنوز مادر نشدم اما اون روزای کودکیت خیلی خوب تونستم درک کنم انگار هممون مثل هم بزرگ شدیم. ایشالله که نی نی تون صحیح سالم به دنیا بیاد و همیشه براش یه مامان خوب باشی. دلم تنگ شد برای کودکی
somi
20 آذر 90 12:04
نگینی چقدر قشنگ بود.. بالاخره خوندمش چندبار اومدم اما هربار نشد که بخونم خیلی قشنگ نوشتی، هم دلم باز شد هم گرفت منم همیشه فکر میکنم آمادگی بزرگ شدن رو ندارم، یعنی بیشتر از اینی که بزرگ شدم نمیخوام بزرگ بشم راست میگی اون احساس خلاء بعد از عروسی رو.. اون حس مسئولیت که سال اول زندگی تجربه اش میکنی.. چقدر دلم برای اون صبحهایی که تو خونه ی پدری بیدار میشدم تنگ شده بود..
نرگسی
11 دی 90 0:59
سلام خانومی.چه دختر شیطون و چه مامان باحالی!خیلی خیلی قشنگ نوشتی شما باید نویسنده میشدی!آره لیوان منم اینجوری بود.یه سفر رفتم اون دوران و برگشتم.عالی بود عالی.لینکتون میکنم عزیزم.برای من هم دعا کنید..
نگين
11 دی 90 22:09
ممنون از همه دوستاي گلم
نگين
11 دی 90 22:09
نرگسي جون ممنونم خانومي ..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني گولو می باشد